نتایج جستجو برای عبارت :

تلاطم برکه

هرچه افق دید گسترده تر، و خواهش ژرف تر، آرامش و ایستادگی اقیانوسانه تر
خروش جست و جوى ساحل و موج به جان افتادن هم بیشتر، با میدانی فراخ تر و طوفان و گردباد سهمگین تر
به این امید که سینه گشاده تر به موج ها، همان قدر که به تابش های نازک نور روی گوشه های پیدا و پنهان جان
درعصر سلیمان نبى؛ پرنده اى براى نوشیدن آب به سمت برکه اى پرواز کرد... اما چند کودک را بر سر برکه دید... آنقدر انتظار کشید تا کودکان از برکه متفرق شدند. همینکه قصد فرود بسوى برکه را کرد، این بار مردى را با محاسن بلند و آراسته دید که براى نوشیدن آب به آن برکه مراجعه نمود... پرنده با خود اندیشید که این مردى با وقار و نیکوست و از سوى او آزارى به من متصور نیست.. پس نزدیک شد، ولی آن مرد سنگى بسویش پرتاب کرد و چشم پرنده معیوب و نابینا شد.. شکایت نزد سلیمان ب
یا رحیم
در کنار جاده این تنگی راه
بر سر کوی جمال لنگه کاه
در آسمان خیال این لکه سیاه
روی درب آستانه شهره نگاه
ماتم غم که شده کارگاه
نیم نگاهی در ناله پرکاه
شبانگاه برکه ناشه فاصله
... نادان هم می داند نیست قافله
دورتر از شهر یا بین دوربین فرفره
راهی دور بین برکه ی روستا و سامره
قایم شدن بین درختان کوتاه زغال اخته
دره باریک بیابان زده برکه شاهانه
.... آخر نشد یک کلام پیدا بین آیینه
تلاطم در بازار خودرو
 
 
بازار خودرو همچنان پر تلاطم! / قیمت خودرو از سایت‌ها حذف شد
▪️قیمت خودروها امروز از اکثر سایت‌های اعلام قیمت حذف شد اما طبق بررسی‌های صورت گرفته دلالان همچنان با انجام معاملات دروغین در بازار، سعی در حفظ روند کنونی دارند و به دلیل نبود نظارت تا حدودی نیز در این امر موفق هستند و قیمت ها همچنان رو به افزایش است.
 
برکه پاک و زلالی هستمکه در آنماهی کوچکی از جنس زمانزندانیستماهی کوچکی از جنس حریرماهی کوچکی از جنس بلورمن اگر خشک شوماین ماهی می میزدمن اگر خسته شومدل این ماهی منمی‌گیردماهی برکه من می میردزندگی گرچه هزین استولی باید زیستباید از خنده این ماهی کوچکخندید
من درتلاطم چشمانت،خدا را دیدم!شاید او هم،عاشق چشمانت باشد!چشمانی که میگریزند،از نگاهم،و ای کاشکه من،چون ماهی کوچکی،بهره ای داشتم!نمیدانم، که چرا، همچنان سکوت کرده‌ای؟!مگر دریایت متلاطم نیست؟!
 
شاعر: سینا جوادی
عکس از Matthias Oberholzer
جشن بزرگ برکه : داستان غدیرخم به زبان شیرین رنگ آمیزی…
 
جشن بزرگ برکه : علی باباجانی، نشر بهاردلها
معرفی:
داستان غدیر خم را اینبار با رنگ آمیزی…روایتی ساده و صمیمی از عید غدیر با زبانی کودکانه و تصویر های شاد و جذاب
بریده کتاب:
پرنده جلو آمد و گفت : یک خبر خوب دارم، پیامبر مهربان قرار است این جا نماز بخواند و سخنرانی کند…
​​​​​​​

مبدا :اصفهان

مقصد :مازندران-چالوس

شروع تور :16 مرداد 1398ساعت 19:00
 
پایان تور :18 مرداد 1398
 
نوع سفر :زمینی اتوبوس اسکانیا
 
مدت اقامت :2روز2شب
 
 
وسیله نقلیه محلی :نیسان

درباره سفر - تور جنگل و برکه دار چالوس
خدمات: نیسان لیدر محلی وسایل کمپ بیمه مجوز ورود به جنگل چای اتیشی عصرانه آب بازی بازدید و شنا در دریای خزر هیجان ۱شب کمپ در جنگل پیمایش رودخانه نیسان سواری بازی و سرگرمیهای متنوع در منطقه ای بکر
 
برای اطلاع از قیمت تور و ثبت نام ب
در زمان حضرت سلیمان پرنده ای برای نوشیدن آب
به سمت حوضی که کنار چشمه ای بود پرواز کرد
اما چند کودک را به سر برکه دید
پس آنقدر صبر کرد تا کودکان از آنجا متفرق شدند.
همینکه قصد فرود به سوی برکه را کرد
این بار مردی را با ریش بلند و آراسته دید که
برای نوشیدن آب به آن برکه مراجعه نمود.
پرنده با خود گفت که این مرد خوبی است
از وی آزاری به من نمیرسد.
وقتی نزدیک شد آن مرد سنگی بسویش پرتاب کرد
و چشم پرنده کور شد!
پرنده از مرد نزد حضرت سلیمان شکایت برد.
پیا
هیجده روز از ذی الحجة میگذرد.
 
قافله ای می آید: راهش حق, بارش ایمان و مقصدش الله.
 
موجی از انسانها در دریای غدیر در تلاطم است.قافله سالاری چون محمد(ص) پیشاپیش,افق اسلام هنوز چشم انتظار طلوع خورشیدیست که با دمیدن  آن بر طومار دین, مهر"اکمال"خواهد خورد.
 
محمد(ص) پس از زیارت خانه توحید ,با کاروانیان از حج برگشته, با چهره ای مطمئن, با دستانی پربار از فیض دیدار ,با  ره توشه ای  از  طاعت و توفیق زیارت بیت الله الحرام, پیشوای این قافله نورانیست.
 
  می آ
ملت عشق /تقدیر /انتخاب/آینده_سرنوشت  
 
   سنگی را اگر به رودخانه‌ای بیندازی، چندان تاثیری ندارد. سطح آب اندکی می‌شکافد و کمی موج بر می‌دارد. صدای نامحسوس "تاپ" می‌آید، اما همین صدا هم در هیاهوی آب و موج هایش گم می‌شود. همین و بس. اما اگر همان سنگ را به برکه‌ای بیندازی… تاثیرش بسیار ماندگارتر و عمیق‌تر است. همان سنگ، همان سنگ کوچک، آب‌های راکد را به تلاطم در می‌آورد. در جایی که سنگ به سطح آب خورده ابتدا حلقه‌ای پدیدار می‌شود؛ حلقه جوانه
فتوکلیپ مینیمال: «شاه‌ماهیِ‌سرخِ‌کوچولوی برکه» از داوود خانی‌خلیفه‌محله
مرد، بر سنگ درشت خزه‌پوش زودشکن لب برکه نشسته و خیره است به‌ ابرها و آسمانی که برآب نقش بسته و شاه‌ماهیِ‌سرخِ‌کوچولوای که درآن پی‌درپی، دُم‌و‌سر می‌جنبانَد و واپس می‌خزد و گاهی تیز، بالا می‌آید و طاق برکه را می‌شکانَد و‌آسمانِ آب را می‌آشوبد و بی‌درنگ، ‌کف برکه می‌روَد و ابرها و آسمان برآب، باز، شکل تازه‌ای می‌گیرد.
مرد، برای لحظه‌ای نگاهش را از ماهی
کتاب ملت عشق
نویسنده: الیف شافاک
مترجم: انسیه رضایی
ناشر : نسیم قلم
رقعی شومیز
416 صفحه
این کتاب دو داستان را شامل می‌شود که به زیبایی در کنار هم و در یک کتاب
گنجانده شده است. دورمان که موازی هم جلو می‌رود. و به گونه‌ای به همدیگر
ارتباط دارند. یکی از این داستان‌ها در سال ۲۰۰۸ در امریکا و دیگری در قرن
هفتم در قونیه اتفاق می‌افتد. ملت عشق داستان زندگی زنی در غرب را روایت
می‌کند که با عرفان شرق آشنا می‌شود.داستان اول کتاب مربوط به اللا
روبینش
خودش خوب می‌داند که این کلیشه چه قدر خواستنی و
شکرنبات است. از برای خاطر این، او هم مشتاق است راجع به همین کلیشه بنویسد و می‌نویسد،
بدون ترس از خوانده نشدن و اه و پیف کردن آدم‌ها، به پست‌ش.

هرکسی، بسته به نوع توانایی‌هایی که در زندگی به
دلیل عشق یا هر چه، کسب کرده، چیزکی بسازد، سفالگر، کوزه‌ای، نویسنده، قصه‌ای،
نقاش، پرتره‌ای، کارگردان، فیلمی، نوازنده، قطعه‌ای، نجار، میز و صندلی‌ی و هرآنچه
که از این طرق، خلق میشود، از آنجا که در یک نم
سام درخشانی که در سال های اخیر با بالا بردن توانایی های خود در حرفه بازیگری توانسته خود را به خوبی در میان مخاطبان جای کند به عنوان یک بازیگر کمدی خوب شناخته می شود که طرفداران زیادی دارد.
این بازیگر محبوب و دوست داشتنی به تازگی عکس های جدید از دخترش برکه منتشر کرده است که جذابیت چهره برکه و شباهت او به پدر و مادرش توجه بسیاری از مخاطبان را به خود جلب کرده اند.

منبع : آرگا برچسب : سام درخشانی

گاهی هم انگار یکی را می اندازند وسط سیلی شبیه سیلی که نوحِ بزرگوار را در بر گرفت.منتها این بار سیل،حاصلِ باران آسمان و چشمه های جوشان زمین نیست.دریای آدمها، دنیاها، فکرها و... است.
مواج، پهناور و پر تلاطم. و آن بنده خدا، کشتی ندارد که سالها برای ساختنش، کمر خم و راست کرده باشد. شاید یک کرجی دارد. شبیه کرجی هاکلبری فین، که روان بر رودخانه بود، در دنیای متلاطم آدمها و فکرهایشان، بی هیچ حفاظی، به هر سو پرت می شود. 
راه نجات آن  پیرِ بزرگوار  پیامبر
گوستاو عزیزم، من عاشق روزهایی‌ام که پیش از طلوع، برف انبوه روی زمین را می‌پوشاند و بعد با آمدن آفتاب، همه‌اش رودهای پر آبی می‌شود، جاری کف خیابان‌ها و یک‌عالمه برکه‌ی کوچک در پیاده‌روها و آبشارهای ریزان از سایه‌بان مغازه‌ها.
 
جایی هست بین گردن و کتف.همان استخوان ترقوه یا چنبر.یک گودی، که امتداد آن به سمت دست ها کشیده می شود.شبیه یک چشمه ی خشک،یک برکه ی بی آب.که نام علمی آن کلاویکولا ست...چقدر دلم می خواست یک ابر نرم بودم.یک استراتوس...تا توی دریاچه ی کلاویکولای تو ببارم... 
"حمید جدیدی"
من فکر می‌کنمهرگز نبوده قلبِ مناینگونهگرم و سُرخ:احساس می‌کنمدر بدترین دقایقِ این شامِ مرگ‌زایچندین هزار چشمه‌ی خورشیددر دلممی‌جوشد از یقین؛احساس می‌کنمدر هر کنار و گوشه‌ی این شوره‌زارِ یأسچندین هزار جنگلِ شادابناگهانمی‌روید از زمین.□آه ای یقینِ گم‌شده، ای ماهیِ گریزدر برکه‌های آینه لغزیده توبه‌تو!من آبگیرِ صافی‌ام، اینک! به سِحرِ عشق؛از برکه‌های آینه راهی به من بجو!□من فکر می‌کنمهرگز نبودهدستِ مناین سان بزرگ و شاد:احساس م
برخی روان شناسان و فعالان حوزه روح و روان ، معتقدند نوشتن می تواند به آرام شدن ذهن و روح انسان کمک کند.
باخودم اندیشدم تا من هم بنویسم
شاید از این تلاطم و جوش و خروج آزاد شوم.
قلم بدست گرفتم و خواستم تا بنویسم
ذهنم تل انبار افکار گوناگون و بسیار متفاوت و حتی متضاد بود.
مانده ام از کجا آغاز کنم...................
داستان دو شهر : چه پرتلاطم است زندگی عاشقانه ای که آغازش با انقلاب فرانسه باشد…
 
داستان دو شهر : چارلز دیکنر، نشر افق
معرفی:
برای خیلی ها جذاب است که بدانند شروع شکل گیری توسعه اروپا چگونه بوده است. این کتاب داستان دختری است که زندگی عاشقانه اش در تلاطم انقلاب فرانسه دچار تلاطم های زیادی می شود…
خلاصه:
داستان انقلاب فرانسه و اتفاقات آن است که چه بکش بکش و قتل و غارت و ظلمی شده است و تمدن اروپا روی خون، سر پا شده است. ولی در قالب زندگی دختری که
دم گودال چشممان افتاد
تکه سنگی به سر اصابت کرد
دست من را رها بکن عمه
به عمویم کسی جسارت کرد
قلب عمه پر از تلاطم شد
تیر دشمن دوباره آماده ست
دست من را رها بکن عمه
نذر کردم برای او یک دست
من به یاد مدینه افتادم
پدرم بود و مادرم زهرا
دست مردی چنان به زهرا خورد
پدرم مردو زنده شد آن جا
عمه من فکر رفتنم هستم
از عمو یک بغل طلب دام
دست من را رها بکن عمه
یا عمو یا عمو به لب دارم
دست من را بگیر ای آقا
سر و دستم فدای حنجر تو
دشمنانت چقدر بی رحمند
تکند بعد من به
ای کاش این سحر ز صبوحی حذر کندیا این‌که در به روی تو خود را سپر کنداما نماز را به فرادا اقامه کنتا قاتل از نماز جهالت حذر کندبیدار کن تمام جهان را به غیر اوبگذار با خیال تو در خواب سر کندبیدار شد که در صف پشت تو ایستدتا صف به صف ملائکه را در به در کندای ماه سر به مهر سر از سجده بر مدارپشت سرت کسی است که شق‌القمر کنداین معجزات، آیت پیغمبری نبودداد از کسی که بر دل شیطان نظر کندمحراب در تلاطم خونابه غرق شدخورشید خون گریست که شب را سحر کندمحمود حبی
 
کجاست آن که مرا و دل مرا بلد استکه خنده‌هاش دلیل حیات این جسد است
مرا نگفته و ننوشته، خوب می‌دانددر امتحان دلم نمره‌اش همیشه صد است
کنار چای به من شعر می‌دهد هرشبسلام اولِ صبح‌ش به بوسه مستند است
دلم برای دلش یا دلش برای دلمقواره‌ی هم و آیینه‌ی تمام‌قد است
نه هیچ برکه و ساحل، نه هیچ چشمه و رودنفس کشیدنِ او وقت خواب، جذر و مد است
به جز ترازوی تقوا چه می‌توانم گفت؟به او که طرز نگاهش تمیزِ خوب و بد است
اگر نیامده امشب به این اتاق بهاردرخت
چهل و یک سال است که تمامی قدرت‌های مطرح جهان با تمامی توان به انقلاب اسلامی و نظام برخاسته از آن تاخته‌اند و هیچ فرصتی را برای مقابله با ایران اسلامی از دست نداده‌اند و آنچه به دست آورده‌اند، تقریباً هیچ بوده است.
«حسین شریعتمداری» در یادداشتی نوشت:
خدای مهربان بر درجات مرحوم علامه محمدتقی جعفری بیفزاید. آن مرحوم در یکی از جلسات پنج‌شنبه شب‌های خود که در منزل شخصی ایشان (خیابان زیبا-کوچه حاج قاضی) تشکیل می‌شد، داستان زیر را از قول «فلیس
سلام  دوباره
پس از مدتها
بعد از کلی مشغولیت الکی
سلام به دوباره به لحظه های تکراری
دوباره داستان دزدیده شدن گوشیم و بازگشت به زندگی
دوباره زنده شد من
و دوباره پناه آوردن به اینجا
شاید بی انصافی باشه ولی خیلی خوبه اگه میشد یه نفرم مثل اینجا می داشتم تا این وقتا پناه ببرم به خودش
کسی که بدونم فقط خودم و خودش دردامونو می دونیم
یه نفر که حرف بزنم و حرف بزنه
یه نفر که اشک بریزم و اشک بریزه
یه نفر که آخر آخرش بخندیم و بخندیم وبخندیم تا همه خستگیای رو
سکوت می‌کنم ولی ته دلم غوغاستبه طعنه فاش بگویم، قیامتی برپاست
قیامتی که چه سنگ وچه شیشه می‌شکندتفاوتی نکند، شعله تند و بی‌پرواست
میان مهر سکوت و تلاطم دل منهمیشه هاله‌ای ازعشق؛ انجمن آراست
همیشه ناب‌ترین نوع عشق ورزیدندرون سینه آشفته و پر از نجواست
سکوت لحظه اقرار حرف‌های دل استسکوت می‌کنم اما دلم پر از غوغاست
شاعر: نجمه مولوی
وقتی که سهمم از زمین قدری تبسم بود
هر سال از این زندگی یک فصل پنجم بود
فصلی که پر بود از تنفر ، خشم ، از نفرت
فصلی که در آن مردمش یکسر تهاجم بود
جایی که دل بستن فقط مال مترسک هاست
مشروب ها از الکل یک خوشه گندم بود
یک نعره آنجا از زمین تا آسمان رفت و
مرداب طوفانی شد و دنیا تلاطم بود
عجب فصل عجیبی بود فصل پنجم عاشق
که شاعر هم دچار یکسری سو تفاهم بود
خدای
مهربان بر درجات مرحوم علامه محمدتقی جعفری بیفزاید. آن مرحوم در یکی از جلسات
پنج‌شنبه شب‌های خود که در منزل شخصی ایشان (خیابان زیبا-کوچه حاج قاضی) تشکیل
می‌شد، داستان زیر را از قول «فلیسیته روبر دولامنه» نویسنده، فیلسوف و کشیش
فرانسوی قرن هجدهم نقل می‌کردند که با تلخیص و ‌اندکی دستکاری در متن (بدون تغییر
در محتوای آن) نقل می‌شود:
آن روز، قورباغه‌ها دیر‌تر از همیشه به برکه محل
سکونت خود بازگشته بودند. پاسی از شب گذشته بود و اولین
امروز رفتیم در ارتفاع علوم‌اجتماعی و راجع به عشق صحبت کردیم ،،،
من به مائده گفتم قضیه شکست عشقیم رو...
و چقدر تلاطم حس میکنم در خودم ...
بگم بهش ، نگم بهش ؟
ظاهر مهمه ، مهم‌نیست ؟
عشق فرقش با دوست داشتن چیه؟
فراموش کنم ، نکنم؟
 و انقدر عشق رو برای خودم دست بالا و در دسترس در نظر گرفتم که فکر کنم هیج وقت هیچ عشقی رو تو زندگیم تجربه نکنم...
عشق که میگم‌منظورم احساس دو طرفه است ...
۲۴ اردیبهشت ۹۸ 
دوباره یک نفر آمد مرا به هم زد و رفتو سرنوشت مرا با جنون رقم زد و رفتکسی که مثل همه گفت: دوستت دارم!درست مثل همه آمد و به هم زد و رفتدرست مثل همه بی‌مقدمه از راه-رسید و سنگ بر آیینه‌ی دلم زد و رفتمرا سپرد به کابوس‌ها، به هرچه محالبه لحظه‌های من این‌گونه رنگ غم زد و رفتکسی که برکه‌ی آرامش مرا آشفتبه هستی‌ام -که نبود- آتشِ عدم زد و رفتبه چشم‌های سیاهش دچار کرد مراکنار رویاهایم کمی قدم زد و رفتتمام حرف من این است: آخر این‌گونهچگونه می‌شود از ع
پنج قورباغه در یک برکه زندگی می کردند. یک قورباغه تصمیم گرفت بپرد.سوال:«چه تعداد قورباغه باقی می ماند؟»جواب:«پنج عدد!»«چرا؟»«چون تصمیم گرفتن، انجام دادن نیست.»درواقع تفاوت برنده با بازنده در عمل و بی عملی است.هرگاه کسی طرحی را اجرا می‌کند، می بینید که ده نفری قبل از او به این طرح فکر کرده اند، اما فقط به آن فکر کرده اند نه عمل!آلفرد موفتااز کتاب عمر کوتاه نیست ما کوتاهی می کنیم.... 
امروز از جلو سفارت کشور دوست و همسایه رد شدم...
جلو درش پره اتباع خارجه(چیزی حدود 200_300 نفر) . اون طرف خیابون هم کلی پیک موتوری و کارچاغ کن حضور گرم داشتن...به مراتب بیشتر از دوستان کشور همسایه. منتظر بودن تاا یکی برای رفع نیاز به سمت شووون بیاد و اینا حمله...
یه صحنه از گیم آف ترونز برام تداعی شد،اونجا که جان اسنو و چهار پنج نفر وسط یه برکه یخ زده منتظر بودن و وایت واکرهااا اونطرف...
گاه تلخ است زندگانی گاه زهر 
گاه آرام است او را گاه نهر
هست دریا پر تلاطم گه در او 
هست ارام موج بر موج روی او 
گه با تلخی نسازد موج را 
غرق سازد زندگانی اوج را 
اندر ان غواص بودی پر توان 
زان نگه دارد جانت در جهان 
بر لب دریا نشین و عمر بین 
زندگی دریای پر امواج بین 
من در این عشقم ز دریا خسته ام 
زندگی را شیوه سودا بسته ام 
از کم ازاری نباشد  هر دمی  
مهر را در عشق و پیمان بسته ای
گر تو را یک قطره سودا زندگی 
اصل  باشد  لذت   مردانگی 
    شاعر
پیرینو و گرگ (قسمت اول)داستان « پیتر و گرگ» یا به قول ایتالیایی‌ها «Pierino e il lupo» از داستان های موزیکالیه که سرگئی پروکوفیف (Sergei Prokofiev) نویسنده روسی تبار متولد اکراین، اونو واسه بچه ها نوشته. میگن اون این داستان رو برای پسرش که می‌خواست داستان گرگ رو بدون خوندن و یا شنیدن دوباره اون یاد بگیره، نوشت . شخصیت های این داستان با سازهای مختلف معرفی میشن و یک راوی داستان رو نقل می‌کنه. از این داستان تا کنون کتاب‌ها و نمایش‌های زیادی نوشته شده. حتی تو
هانا آهنگ گذاشته بود و حرف میزدیماز خودمون و تغییراتمون و تلاشی که برا تغییراتمون کردیم گفتیم و گفتیم و گفتیم...یهو به خودم اومدم اشرف زاده داشت میخوندتو ماهی و من ماهی این برکه کاشیاندوه بزرگیست زمانی که نباشی فکرا میچرخید تو سرم و میچرخید و من دلم رهایی میخواست...اونقد فکرا چرخید توسرم که بغض شد حتی...که دلم خواست خودمو فکرامو بالا بیارم و آوردم...
اعتراف میکنم نسبت به چند سالی که توی تلاطم گذروندم، این روزها آرامش
بیشتری دارم، انگار به مرحله ای از ثبات رسیدم...سی سالگی اگرچه اولش بسیار
دردناک بود، اما نرم نرمک روی خوش خودش رو داره بهم نشون میده، من هم تلاش
میکنم دختر احساساتی، خیال‌پرداز و رویایی دهه بیست نباشم و بگذارم منطق
بیشتر توی زندگیم جریان پیدا کنه...و ممنونم بزرگ همیشه که هستی هستی
هستی...
پ.ن: و او نور بود...
خدایا چقدر این دنیا بالا و پایین داره
خدایا شکرت من همین امواج را می خواستم
این تازه اول راه عاشقیت... 
برای فتح دریای پرتلاطم الهی باید آماده شد... 
نه اشتباه می کنم
باید بتوانم در این تلاطمات آمادگی، تمرین کنم... 
تا بدون واهمه ای بتوانم در دریای مواج الهی با آرامشی الهی غرق شوم
و این تازه آغاز عاشقی و اول یک سفر بزرگه...
 
 
به گزارش ایسنا، متن تمام توییت وزیر امور خارجه ایران، خطاب به رئیس جمهور آمریکا به تطویل زیر است: "برداشت های اشتباه، صلح را به ریسک می اندازند، - تحریم ها جایگزین جنگ نیست، تحریم همان بحران است، نابودی= نسل کشی= قتل جنگی، کسی که جنگ را آغاز می کند، همان کسی نیست که به تلاطم اختتام می دهد، مناظره و تهدید کاملاً ناسازگار هستند، جنگ کوتاه با ایران یک توهم است. "
در سال 1888 ادوارد مونک هنگامی که در یک روستا قدم می‌زند داخل برکه‌ای یخ‌زده می‌افتد و تا دم مرگ پیش می‌رود...از آن روز به بعد آدم‌های نقاشی‌‌های او تغییر می‌کنند: انسان‌هایی مبهوت، تنها و شکننده در برابر سرنوشت. این اولین فیگوری‌ست که او می‌کشد، زنی که انگار مرگ را از نزدیک دیده.
آم، سلام!
واقعا نمی‌دونم تا آخر این پست دقیقا قراره چی بنویسم، صرفا دوست دارم این روزها ثبت شن. درواقع دوست دارم هر روز گزیده‌ای از روزم رو اینجا بذارم ولی خب زیاد فرصت نمیشه.
خب، این روزها مجموعه ای هستم از آرامش و بی خیالی و اضطراب و تلاطم. الان که دارم این نوشته رو می‌نویسم وزنه اضطراب و تلاطم سنگین‌تره. یک وقت‌ها باورم به خودم خیلی قویه و یک وقت‌ها اعتمادم کم میشه و الان دومی قوی تره. چندوقت پیش شایا تو پستش نوشته بود که ماها معمولا وقتی
 دخترانه های  یک ذهن  خوددرگیر   ( شهروز براری صیقلانی )    من   هفته رو   خیس ،  و  بالدار ، بطور  سینه خیز  و با  درد پریود گذراندم . ما دهه ی  شصتی ها خیلی ماهیم .   والا...  خلاصه  با بی حوصلگی  سوار بر قایق تکنفره ای   در تلاطم دریای طوفانی  از جنس  دخترانه های ماهانه ، پارو زدم تا ساحل  ارامش  رو از پشت  امواج غریب در غم انگیزترین  لحظات هفته ،یعنی   غروب جمعه  دیدم ... 
ادامه مطلب
 دخترانه های  یک ذهن  خوددرگیر   ( شهروز براری صیقلانی )    من   هفته رو   خیس ،  و  بالدار ، بطور  سینه خیز  و با  درد پریود گذراندم . ما دهه ی  شصتی ها خیلی ماهیم .   والا...  خلاصه  با بی حوصلگی  سوار بر قایق تکنفره ای   در تلاطم دریای طوفانی  از جنس  دخترانه های ماهانه ، پارو زدم تا ساحل  ارامش  رو از پشت  امواج غریب در غم انگیزترین  لحظات هفته ،یعنی   غروب جمعه  دیدم ... 
ادامه مطلب
بلیطمون برای هجده مهر بود. هفده مهر مدرسه کلاس داشتم. روزهای قبلش نه برنامه من خالی بود و نه اون که هم رو ببینیم و خداحافظی کنیم. صبح هفدهم، قبل از مدرسه رفتیم کافه برای صبحونه. روزهای قبلش تا از یک نفر عصبانی میشدم، بداخلاق میشدم، غر میزدم به‌م می‌گفت: «می‌خوای بری پیش کسایی که مهربونی ویژگی بارزشونه. حواست بیشتر به خودت و رفتارت با آدم‌ها باشه این روزها». هیچی دیگه! حرفی نمی‌موند. میشدم یک دختر مهربون که از بعضی چیزها راحت می‌گذره...  
خ
بلیطمون برای هجده مهر بود. هفده مهر مدرسه کلاس داشتم. روزهای قبلش نه برنامه من خالی بود و نه اون که هم رو ببینیم و خداحافظی کنیم. صبح هفدهم، قبل از مدرسه رفتیم کافه برای صبحونه. روزهای قبلش تا از یک نفر عصبانی میشدم، بداخلاق میشدم، غر میزدم به‌م می‌گفت: «می‌خوای بری پیش کسایی که مهربونی ویژگی بارزشونه. حواست بیشتر به خودت و رفتارت با آدم‌ها باشه این روزها». هیچی دیگه! حرفی نمی‌موند. میشدم یک دختر مهربون که از بعضی چیزها راحت می‌گذره...  
خ
از فراقت , من فراغت را نمی جویم هنوز یک نفر بی آنکه باشد , هست و با اویم هنوز شعر گفتن را غمت چون خوب یادم داده ست نکته ای گفتی به تفسیرش غزل گویم هنوز گفتم از جان بگذرم تا گردم از جانان رها پای بر چشمم نهاد از خاک می رویم هنوز برکه با تصویر ماهش عشق بازی می کند دوری و سرمستی از یاد تو می بویم هنوز من نه یک دم زندگی کردم نه مردم بعد تو شانه ات گم شد , پریشان ست گیسویم هنوز فصل کوچ ست و پرنده خانه اش را ترک کرد من که ره با اختیار خود نمی
یک سرباز سه مامور ناجا را به شهادت رساند
اخبار داخلی -به گزارش فارس به دنبال تیراندازی یک سرباز وظیفه به سمت پرسنل ناجا در پاسگاه درریای برکه سفلین در بندر لنگه متاسفانه ۳ نفر از پرسنل ناجا به درجه رفیع شهادت نائل شدند. علت وقوع این حادثه در دست بررسی است وو ضارب که سرباز وظیفه است دستگیر و در بازداشت به سر می برد.
منبع:عصرایران
#دست:
دست برکه نرسید
به  ماه شب چهارده
بر دف سینه کوفت
با دست لرزانش

#نزدیک:
نزدیکتر بیا
مسافت دوریت‌ 
به آخر دنیا برزخی من
خیلی نزدیک است
                                                       
#پرواز:
پرواز طریق خواستن است
ذهن پروانه پیله نداشت
وگرنه هیچ کرمِی
اهل پرواز نیست

#پشت:
پشت به من کرده ای
وقت رفتن ات
و آب شدم من
پشت سرت

#تنگ:
چنان به تنگ آمد
از درد فراقت
که سنگ شد
دلِ تنگ ام

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_سپکو
@ZanaKORDistani63
سپکوسرای میخانه
کا
نشستم به صفحه ی گوشی که هر دفعه بهش نگاه می کنم نگاه میندازم و نگاه میندازم و آهنگ پلی شده بیشتر توی مغز استخونم رسوخ میکنه بی تابی درد پوچ گرایی همه به ذهنم هجوم میارن . "تقصیر" کلمه ی نا مفهومی شده که دلم نمی خواد موشکافیش  کنم . من دیگه گریه هم نکردم حتی ، دست از تلاطم برداشتم فقط بیشتر روی آهنگ تمرکز می کنم به تصورات بی سر و تهی که توی سرم پیچ و تاپ می خورن به چشم یک موجود خارجی که احراز هویت کرده و مثل همیشه تشنه ی جنگیدنه و من فقط با لبخند بغل
زندگی داره اون روی خودشو بهمون نشون میده..
اتفاقات این روزها دور از ذهن ترین وقایع زندگیمن..
هیچ وقت فکرشو نمیکردم به اینجا برسم..
اما..
رسیدم..
رسیدیم..
و این اولینش نیست..
و آخرینش هم نخواهد بود..
زندگی پر از این بالا و پایین هاست..
اگه تا حالا فکر میکردم همه چی آسونه..
این روزها با تمام وجود فهمیدم برای زندگی باید جنگید..
نباید تسلیم شد..
این روزهای سخت میگذره..
هنر ما توی پیدا کردن شیرینی هاست توی دل سختی..
توی پذیرفتن این تلاطم..
باور کردنش..
من میتو
امروز: شنبه
با اینکه از آن دسته معلمانی نیستم که بتوانم ادعا کنم مشکلاتم را پشت در کلاس میگذارم و داخل کلاس می شوم و موقع برگشتن دوباره آنها را زیر بغل میزنم و به خانه می روم (البته در کل به وجود چنین توانایی ای بدبین و مشکوک هستم) اما قبول دارم که گاهی چنان غرق تدریس و لذت از یادگیری دانش آموزانت می شوی که انگار شهد شیرین هر چه علم نافع است در جان خودت ریخته می شود؛ آن موقع است که سبک و شاداب هستی و شاید لحظاتی اندک فارغ شوی از آنچه درونت را به
مرداب جادویی هسل در هر فصلی از سال به یک رنگ دیده می‌شود!
  
مرداب هسل جادویی است و این را فقط  وقتی به آنجا سفر کنید و به چشم خودتان ببینید باورتان می‌شود. مرداب هسل  جایی بین جنگل‌های اطراف چالوس، لابه‌لای درختان جای گرفته و روی سطح آبش،  پوششی یکپارچه از جلبک و خزه قرار دارد. در هر فصلی از سال، مرداب را به  رنگ متفاوتی می‌بینید و همین، جادوی برکه است. با مجله گردشگری دلتا همراه باشید تا با هم به برکه رویایی هسل سفر کنیم و از آرامش و زیبای
یار مرا چو اشتران باز مهار می‌کشد

اشتر مست خویش را در چه قطار می‌کشد


جان و تنم بخست او شیشه من شکست او

گردن من به بست او تا به چه کار می‌کشد


شست ویم چو ماهیان جانب خشک می‌برد

دام دلم به جانب میر شکار می‌کشد


آنک قطار ابر را زیر فلک چو اشتران

ساقی دشت می‌کند برکه و غار می‌کشد


رعد همی‌زند دهل زنده شدست جزو و کل

در دل شاخ و مغز گل بوی بهار می‌کشد


آنک ضمیر دانه را علت میوه می‌کند

راز دل درخت را بر سر دار می‌کشد


لطف بهار بشکند رنج خمار ب
گم گشته ام به شوق؛ که پیدا کنی مرا !...دیوانه گشته ام که مداوا کنی مرا !...پوشانده ام تمام خودم را زِ عالمی ؛با این خیال خوش که تماشا کنی مرا ...جانا چه می شود که تمنا کنی مرا ؟!...من قطره ام تو برکه نه دریاچه ی منی !خورشیدِ من بدون تو سرده زندگی ...آماده ام که باز تو شیدا کنی مرا !...گم گشته ام به شوق که پیدا کنی مرا !... : ) ❤#نرگس_صرافیان_طوفان
#مو:
خرمن موهایت را
پریشان نکن 
که شانه تُرد احساس برکه
تعادل نگاه شب را
به‌هم می ریزد 
هر تار موی تو

#اوج:
اوجِ جهل
کوتاه آمد
وقتی آفتاب علم
اوج گرفت

# تکرار:
تکرار میکنم 
این را بارها
جهانم بی تو
غمی تکراری است

#آمدنت:
آمدنت را برسان
اینجا مردی
تمام شعرهایش را
نذرِ آمدنت کرده است

#هوا:
در هوای تو سپرده ام
به بغض
شعرهای سر به هوایم را

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_سپکو
@ZanaKORDistani63
سپکوسرای میخانه
کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زا
عبدالمجید نجفی
اواسط بهمن‌ماه سال گذشته، چند روزی که با اتوبوس رفت و آمد می‌کردم، مجموعه داستان «روزی که بچه‌ها ناپدید شدند» را خواندم. اولین داستان که نام کتاب از آن اقتباس شده، چنان مشغولم کرد که مجبور شدم دو ایستگاه پیاده برگردم.
قلم شیوا، تخیل قوی همراه با تجربه‌های دوران کودکی که در خاطره نویسنده نقش بسته، فضاهای جالب و جذابی را ایجاد کرده‌اند. سیامک و وحید از مدرسه بیرون می‌زنند، دوربین پدر بزرگ را کش می‌روند و به هوای عکاسی به ب
صدای آهنگ بی کلامی که از کامپیوتر پخش می شه توی موزه پیچیده، بوی غلیظ قهوه های علی کافه میاد و صدای کار کردن بخاری برقی زیر میز هم تو پس زمینه است. من نشستم پشت میز و دارم فیزیولوژی جانوری می خونم، یکم اونطرف تر آقای صاد و خانم سین دارن برای امتحان جامع میخونن و تو فضای اصلی موزه الف و آقای میم، هر کدوم به نحوی مشغولن بوی قهوه و صدای آهنگ سینما پارادایزو و متن کتاب رو می بلعم و با خودم فکر می کنم احتمالا چند سال دیگه، هر جایی باشم حسرت این روزا،
شاید باورش برایت سخت باشد، که هنوز هم در تلاطمم.
اما دگر رد این تلاطم را در چهره ام نمی‌بینی، چون قلبم را در چاله ای عمیق دفن کرده ام؛ مباد صدای آه و ناله اش به جایی برسد.
و تناقض...آری همان‌ کک‌هایی که مسبب ازهم گسیختگی تار و پودم اند.
همان‌ها که جانم را به لبم میرسانند.
همان‌ها که آهم را بغض و طاقتم را طاق میکنند.
خودت ببین:
تک تک سلول های مغزم "Bella ciao" را فریاد می زنند.
قلبم پوزخند میزند: آخر مقاومت؟در برابر چه؟ ای چشم های نابینا جز پوچی چه می‌
▫️
به نوزائی از برکه سترون روانه ام مکن
چو بارشی از آذرخش به بستان نمی ریزد
به شراب پیر مغان سحر و جاودانه ام مکن
#وحید_محمدزاده
─═┅✰❣✰┅═─
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
_"میشه به آسمون نگاه کرد و دنبال ماه نگشت"؟
اینو گفتُ واستاد تا ابرا برن کنار...یک دقه‌‌...دو...شایدم یه ساعت!وقتی ماه رو دید تا سحر خیره شده بود بهش!شاید اولین بارش بود...از اون شب به بعدشبای ابری و بارونی می‌رفت تو لاک خودش...دلش می‌خواست همیشه شب باشه!شبِ مهتابی.اون وقتی به ماه نگاه می‌کرد آروم‌تر می‌شد!همه قید و بندهای زمین رو از یاد می‌برد!براش فرقی نداشت یه هلال باریک ببینهیا بدر!فقط می‌خواست ببینتش!.دیگه یادش نمی‌اومد اولین‌بار کِی بو
نسیمی حیات‌بخش وزیدن گرفته است که بشارت باران با خود دارد. باد قطرات آب را از دورترین نقاط دریاهای دور گرد می‌آورد و موج بر می‌انگیزاند. تلاطم دریا اکنون خبر از طوفانی نزدیک دارد، طوفانی که در جهان وارونه‌ی جهل و ظلم و استکبار انقلاب خواهد کرد و کفار و مستکبرین را که به‌ناحق حاکمیت یافته‌اند به زیر خواهد کشید و صالحین و مستضعفین را وارث زمین خواهد ساخت. 
یا حسین ابن علی ، دلبستگانت آمدند
یا حسین ابن علی، وابستگانت آمدند
از تمامی جهان بر سر زنان، سینه زنان؛
عاشقانت ، پاکبازان ،اخترانت آمدند
گوئیا شصت ویک هجری رسید از گرد راه
گفتی هل من ناصر آقا شیعیانت آمدند
عشق تو در خونشان مثل هوای زندگیست
تو ندا دادی و از دردی کشانت آمدند
تو تمام هستی ما مستی ما یا حسین
خنده کن سالارما ، گریه کنانت آمدند
چشم دنیا خیره شد بر زائرانت یا حسین
گوئیا از برکه ها نیلوفرانت آمدند
تو امام ما و ارباب تمام کائنات
حاکم
یا حسین ابن علی ، دلبستگانت آمدند
یا حسین ابن علی، وابستگانت آمدند
از تمامی جهان بر سر زنان، سینه زنان؛
عاشقانت ، پاکبازان ،اخترانت آمدند
گوئیا شصت ویک هجری رسید از گرد راه
گفتی هل من ناصر آقا شیعیانت آمدند
عشق تو در خونشان مثل هوای زندگیست
تو ندا دادی و از دردی کشانت آمدند
تو تمام هستی ما مستی ما یا حسین
خنده کن سالارما ، گریه کنانت آمدند
چشم دنیا خیره شد بر زائرانت یا حسین
گوئیا از برکه ها نیلوفرانت آمدند
تو امام ما و ارباب تمام کائنات
حاکم
_"میشه به آسمون نگاه کرد و دنبال ماه نگشت"؟
اینو گفتُ واستاد تا ابرا برن کنار...یک دقه‌‌...دو...شایدم یه ساعت!وقتی ماه رو دید تا سحر خیره شده بود بهش!شاید اولین بارش بود...از اون شب به بعدشبای ابری و بارونی می‌رفت تو لاک خودش...دلش می‌خواست همیشه شب باشه!شبِ مهتابی.اون وقتی به ماه نگاه می‌کرد آروم‌تر می‌شد!همه قید و بندهای زمین رو از یاد می‌برد!براش فرقی نداشت یه هلال باریک ببینهیا بدر!فقط می‌خواست ببینتش!.دیگه یادش نمی‌اومد اولین‌بار کِی بو
_"میشه به آسمون نگاه کرد و دنبال ماه نگشت"؟
اینو گفتُ واستاد تا ابرا برن کنار...یک دقه‌‌...دو...شایدم یه ساعت!وقتی ماه رو دید تا سحر خیره شده بود بهش!شاید اولین بارش بود...از اون شب به بعدشبای ابری و بارونی می‌رفت تو لاک خودش...دلش می‌خواست همیشه شب باشه!شبِ مهتابی.اون وقتی به ماه نگاه می‌کرد آروم‌تر می‌شد!همه قید و بندهای زمین رو از یاد می‌برد!براش فرقی نداشت یه هلال باریک ببینهیا بدر!فقط می‌خواست ببینتش!.دیگه یادش نمی‌اومد اولین‌بار کِی بو
_"میشه به آسمون نگاه کرد و دنبال ماه نگشت"؟
اینو گفتُ واستاد تا ابرا برن کنار...یک دقه‌‌...دو...شایدم یه ساعت!وقتی ماه رو دید تا سحر خیره شده بود بهش!شاید اولین بارش بود...از اون شب به بعدشبای ابری و بارونی می‌رفت تو لاک خودش...دلش می‌خواست همیشه شب باشه!شبِ مهتابی.اون وقتی به ماه نگاه می‌کرد آروم‌تر می‌شد!همه قید و بندهای زمین رو از یاد می‌برد!براش فرقی نداشت یه هلال باریک ببینهیا بدر!فقط می‌خواست ببینتش!.دیگه یادش نمی‌اومد اولین‌بار کِی بو
#ماه_تمام_من شامل ۴۹ شعر از #مریم_حیدر_زاده است.___برشی از #شعر "جواب نامَت" :اولش فکر نمی کردم که دلم رو برده باشهیا دلم گول چشای روشنش رو خورده باشهاما نه گذشت و دیدم دل من دیوونه تر شدبه تو گفتم و دل من از قصه ی تو با خبر شدمی دونم فرقی نداره واست عاشق بودن منمی دونی واست یکی شد بودن و نبودن منمی دونم دوسم نداری مث روزای گذشتهمن خودم خوندم تو چشمات یه کسی این‌و نوشتهاما روح من یه دریاست پُره از موج و تلاطمساحلش تویی و موجاش خنجرای حرف مردمآخ که چ
یادش بخیر
اون سالی که این شعر رو روی چوب نوشتی و بهم هدیه کردی معنیش رو درک نکردم‌ . ولی الان که برمیگردم و به این چند سال اخیر نگاه میکنم میبینم واقعا مثل موج همیشه درحال تلاطم بودی برای خدا ، برای اسلام و برای ولایت ....‌
و اون روز توی معراج مثل موجی که به ساحل رسیده باشه آروم خوابیده بودی...
دلتنگتم . دلتنگ ...‌
خاطره از خواهر شهید لطفی نیاسر
دست خط شهید لطفی  
 
کتاب رقعه : اهل شعر باشی یا نباشی فرقی ندارد… شعر خوب خواندنی ست و لذت بردنی
کتاب رقعهنویسنده: سیدحمیدرضا برقعیانتشارات فصل پنجم
بریده کتاب:
اگر خطا نکنم، عطر، عطر یار من استکدام دسته گل امروز بر مزار من استگلی که آمده بر خاک من نمی داندهزار غنچه ی خشکیده در کنار من استگل محمدی من، مپرس حال مرابه غم دچار چنانم که غم دچار من استتو قرص ماهی و من برکه ای که می خشکدخود این خلاصه ی غم های روزگار من استبگیر دست مرا تا ز خاک برخیزماگر چه سوخته ام، ن
پدیده‌ اعتکاف یکی از رویش‌های انقلابی است. این پدیده‌ عمومی، آن‌هم اغلب همه جوان، جزو رویش‌های انقلاب است. من یک‌وقت عرض کردم که انقلاب ما ریزش دارد، اما رویش هم دارد؛ رویش‌ها بر ریزش‌ها غلبه دارند. پس خوشا به حالتان معتکفین عزیز!
۱۳۸۴/۵/۲۸-رهبر انقلاب



         
در دلم افروخته سوزی که به محشر نرود درد کمی نیست در آن خیر که بی شر نرود یک نفر از من همه دنبال تو بی من برود یاد نداری ز من و یاد تو از سر نرود آنکه توانست بگوید خبرش نیست ز درد بی سر سرمست که واعظ سر منبر نرود آدم اول به طمع چون بدر آمد ز بهشت روی زمین رحم برادر به برادر نرود هر مژه ام مثل درخت لب جو گشته از اشک خشک شود چشمه بیا صحنه مکرر نرود جان دلم این همه ای در من و من ندارمت در دل و جان هستی و جایت کس دیگر نرود از همه عالم شدم
    


مریمِ من، می دونی داستانِ من و
تو حکایتِ چیه خواهرم؟

تو ماه آسمون قلب منی و من ماهی
برکه ی تنهایی ام

قلبِ این ماهی برای تو که ماهــــــی،
تاپ تاپ می کنه

ماهی برای دیدن ماهش از این ورِ
برکه به اون ورش در تب و تابه،

گاهی ماهِ آسمونش گم میشه، جوری
که هر چی خودشو به در و دیوار برکه می زنه اونو نمی بینه
ماهِ زیبا امّا، خرامان و آزاد در چرخشه و معلوم نیست ماهیِ قصه ی ما رو می بینه
یا نه

 

مریمِ من خواهرِ من ماهِ آسمونِ
دلمه

ازش دورم

چشمام روی
نقد سریال ممنوعه« ممنوعه » جدیدترین سریال شبکه نمایش خانگی است که با حضور بازیگران مطرح سینمای کشور‌ایران درست شده و در کارایی است تا بتواند به منزلت قابل قبولی در‌این میدان بدست آورد . این سریال را امیرپورکیان کارگردانی کرده و علاوه بر بازیگران معروف , برای نخستین دفعه از حضور خیر کریمی در یک کالا مربوط به شبکه نمایش خانگی مستعمل که میتواند فضولی تماشاگر را نسبت به سریال مضاعف کند .قصه فیلم در رابطه گروهی از جوان ها
هیچ
چیز بیشتر از باغ ها، بوستان ها و پارک هایی که در سطح شهر قرار دارند، انسان را
با طبیعت آشتی نمیدهد. با افزایش آلودگی و ترافیک کلان شهر های  شلوغ از جمله مشهد، نیاز به بوستان ها و پارک ها
بیشتر می شود و مسئولین شهرداری و شهرسازی را ملزم می سازد تا با ساخت پارک ها و
بوستان های مختلف، علاوه بر زیبا کردن چهره ی شهر از میزان آلودگی هوا نیز تا حد
زیادی زیادی بکاهند. باغ گلها مشهد یکی از
زیباترین باغ ها و پارک های گل در سطح ایران است. طراحی فیزیکی ب
هیچ
چیز بیشتر از باغ ها، بوستان ها و پارک هایی که در سطح شهر قرار دارند، انسان را
با طبیعت آشتی نمیدهد. با افزایش آلودگی و ترافیک کلان شهر های  شلوغ از جمله مشهد، نیاز به بوستان ها و پارک ها
بیشتر می شود و مسئولین شهرداری و شهرسازی را ملزم می سازد تا با ساخت پارک ها و
بوستان های مختلف، علاوه بر زیبا کردن چهره ی شهر از میزان آلودگی هوا نیز تا حد
زیادی زیادی بکاهند. باغ گلها مشهد یکی از
زیباترین باغ ها و پارک های گل در سطح ایران است. طراحی فیزیکی ب
هیچ
چیز بیشتر از باغ ها، بوستان ها و پارک هایی که در سطح شهر قرار دارند، انسان را
با طبیعت آشتی نمیدهد. با افزایش آلودگی و ترافیک کلان شهر های  شلوغ از جمله مشهد، نیاز به بوستان ها و پارک ها
بیشتر می شود و مسئولین شهرداری و شهرسازی را ملزم می سازد تا با ساخت پارک ها و
بوستان های مختلف، علاوه بر زیبا کردن چهره ی شهر از میزان آلودگی هوا نیز تا حد
زیادی زیادی بکاهند. باغ گلها مشهد یکی از
زیباترین باغ ها و پارک های گل در سطح ایران است. طراحی فیزیکی ب
#یادش_بخیر
اون سالی که این شعر رو روی چوب نوشتی و بهم هدیه کردی معنیش رو درک نکردم‌ . ولی الان که برمیگردم و به این چند سال اخیر نگاه میکنم میبینم واقعا مثل موج همیشه درحال تلاطم بودی برای خدا ، برای اسلام و برای ولایت ....‌
و اون روز توی معراج مثل موجی که به ساحل رسیده باشه آروم خوابیده بودی...
دلتنگتم . دلتنگ ...‌
خاطره از خواهر شهید لطفی نیاسر
دست خط شهید لطفی  
شهید راه نابودی اسراییل
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
پاورپوینت آب انبار
آب‌انبار یا برکه، حوض یا استخر سرپوشیده‌ای است که برای ذخیره آب معمولا در زیرزمین ساخته می‌شود.در مناطق کم‌آب و کویری آب‌انبار را از آب باران یا جویبارهای فصلی پر می‌کنند. همان‌گونه که از نام آب‌انبار مشخص است، این سازه به منظور ذخیره آب در فصول پرآب و استفاده از آن در بقیه ایام سال ساخته می‌شود. به دلیل خشکی آب و هوای بخش عمده‌ای از کشور ایران و عدم ریزش باران کافی در بیش از شش ماه از سال در اکثر نقاط و در نتیجه فصلی
بسم الله الرحمن الرحیم
چه دورانی بود روز  هشتِ هشتِ هشتاد و هشت که ولادت خورشید هشتم ولایت بود. و یاد حضرت در آن دوران پر تلاطم در جامعه‌ی ما پیچید.
و این که امروز، یعنی هشتِ هشتِ نود و هشت، فردای شهادت ایشان است.
گویی عدد هشت با ولایت ایشان گره خورده است و دوست دارد نمایانگر ایشان باشد.
 
با این همه دلمان غمگین است.
دلمان راغب و طالب حریم ایشان شده است.
اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی
 
ایشان عالم اسلامی را پس از خودشان، با رایحه‌ی خوشب
۱۵۸ روز و ۱۴ ساعت و ۱۰ دقیقه مانده به چیزی که دوست دارم هر چه سریع‌تر از شرّ آن خلاص شوم :) 
اگر کسی هست که اینجا را می‌خوانَد، به احترامش لازم دانستم که بگویم ۱۵۸ روز آنلاین نخواهم شد. 
بدرود.
 
ایستاده«ابر و باد و ماه و خورشید و فلک»، از کارزیرِ این برفِ شبانگاهیبدتر از کژدُم،می‌گَزَد سرمایِ دی ماهی.کرده موج برکه در یخْ برفدست و پای خویشتن را گمزیر صد فرسنگ برف،امادر عبور است از زمستان دانهٔ گندم.
|محمدرضا شفیعی کدکنی|
دو شب پیش، «عاشق بارون» این عکس را برایم فرستاد. به تاریخ کامنت نگاه کردم؛ تاریخ روزهای پیش‌دانشگاهی و در تلاطم کنکور دست و پا زدن! لبخند زدم به یاد روزهایی که خوب یا بد، گذشت. و امروز صبح وقتی در کلاس نشسته بودم و از پشت پنجره، به بارش آرام و زیبای برف نگاه می‌کردم، این عکس و کامنت را به یاد آوردم. استاد از سبک رئالیسم و رئالیسم جادویی می‌گفت و من روحم لبخند می‌زد. راست می‌گفتم آن‌روزها. حس قشنگی است؛ دانشکدهٔ ادبیات، برف، پنجره و این‌چنی
دو شب پیش، «عاشق بارون» این عکس را برایم فرستاد. به تاریخ کامنت نگاه کردم؛ تاریخ روزهای پیش‌دانشگاهی و در تلاطم کنکور دست‌وپازدن! لبخند شدم به‌یاد روزهایی که خوب یا بد، گذشت. و امروز صبح وقتی در کلاس نشسته بودم و از پشت پنجره، به بارش آرام و زیبای برف نگاه می‌کردم، این عکس و کامنت را به یاد آوردم. استاد از سبک رئالیسم و رئالیسم جادویی می‌گفت و من روحم لبخند می‌زد. راست می‌گفتم آن‌روزها؛ حس قشنگی است دانشکدهٔ ادبیات، برف، پنجره و این‌چنی
تالاب گلمرز ارومیهبهشت های کوچک و متعددی همین قربت ها موجود هست که کمتر کسی با آن ها آشناست , یکی آن ها تالابی کوچک و آهسته در حوالی ارومیه است که بنام آب‌انبار گلمرز شناخته می شود . در حوالی روستای گلمرز دریاچه‌ های مضاعف زیبایی موجود هست که عمق مطرح ترین دریاجه آن حدود ۱۴ متر و مساحت آن بالغ بر دو هکتار است . این برکه , تحت عنوان یک کدام از زیباترین بخش ها کشور ایران شناخته شده‌است .
 
روستای گلمرز یک کدام از آبادی های 
خواهری جای مادری بوسید
چه قدر بوسه در گلو داری
قحط آب است ولی کمی خونست
شکر حق که تو وضو داری
***
بعد اکبر چقدر بی تابی
بعد سقا چرا شکستی تو
دل زینب پر از تلاطم شد
گره معجرش که بستی تو
***
ذوالجناحت نمی رود چون که
دخترت گرفته ست راهش را
بوسه می زنی او را، صورتش
معجر و چادر سیاهش را
***
السلام علیک یا مظلوم
همچو ناجیه پر غم و محزون
گونه هایت به خاک غلتیده
مثل بسملی شدی در خون
***
ساعت حدود سه ته گودال
مادری می رسد سراسیمه
ساعت حدود سه ته گودال
می نشیند به
امروز صبح اداره بودم و یکی از کارمندها بهم گفت چرا میخوای با فلانی کار کنی؟ باهاش سنگ‌هاتو وا بکن و قرارداد محکمی ببند!
ته دلم خالی شد ... قبلا به رییس گفته بودم قرارداد بنویسیم و گفتش بذار یه کم پیش بریم فعلا. و من دیگه چیزی نگفتم 
اصرار نمی‌خوام بکنم چون با نصف حقوق من افراد زیادی میان براش کار می‌کنن ،دور و برم زیادن از این آدم‌ها 
اینجا دو شیفت پونصد ششصد  حقوق می‌گیرن در حالیکه من هشت و نیم تا دوازده و نیم ساعت کاریم محسوب میشه فقط 
معلم
من یک معلم هستم. نه به اعتبار یک عدد پرسنلی و حق الزحمه ای که بهای کارم نیست. معلمی برای من نه یک شغل که یک فیض بی انتها و یک هدیه آسمانی است. معلمی یک دغدغه مقدس است در جهانِ تلاطم زده و جهلِ نوین امروزی. معلمی یک ایثارِ مقدس برای احیای انسانیت و اعتلای آزادی است. من معتقدم هر کس به اندازه ای که از خود می گذرد درجه ای از معلمی دارد. معلمی استمرار حرکت همه ی انبیا ، اولیا و شهیدان است.
وقتی محصول سال ها خرد و اندیشه و تجربه را در کام شاگردانت می ریز
#خواهــــــــــر_مـحــجــبه ام میدانم❗️این روزها کمی به تو سخت میگذرد{گاهی دلسرد میشوی از طعنه ها }{گاهی ناراحت از باورها }{و گاهی خشمگین از تلاطم ها }خواهرم  میدانم دست خودت نیست گاهی خسته میشوی!!!خسته ات میکند روزگار و آدمهایشدر آن لحظات فقط #تلنگری بزن به زنانگی ات!!به اینکه تو مریمی  همان که بر پاکیت عیسی سوگند خورد به اینکه تو سمیه ای همان که شهادت را بنا نهاد☝️به اینکه تو فاطمه ای همان که بانوی اسلام وام ألائمه استبه اینکه تو آسیه ای
امروز که زهره گفت چرا نه پستی گذاشتی نه استوری یادم افتاد که چقدر زبانم گرفته. آمدم اینجا و دیدم آخرین پستی که نوشته ام برای روزهایی بوده است که داشتم در تلاطم رفتن و نرفتن دست و پا می زدم.
مرا بردی رفیق. راهم دادی. هر چند هنوز نمی دانم خودم را خواستی یا برای تنها نبودن و خوشحال تر کردن آقای میم اجازه همراهی ام را صادر کرده ای که البته هر کدام باشد من خوشحالم.
مرا بردی رفیق . گذاشتی در طریق خانه پدری تا حریم امنت نفس بکشم؛ گذاشتی بنشینم وسط بین ال
NAQIBSAZEH GROUP
گروه ساختمان و تاسیسات نقیب سازهمشاوره  ،  محاسبه  ،  طراحی  ،  نظارت  ،  ساخت تعمیر ، بازسازی و نوسازی کامل پروژه های : استخر شنا : خصوصی و عمومی آبنما ، برکه ، دریاچه مصنوعیمجموعه پارک آبی ، مجتمع آبدرمانی ،  مجموعه اسپا  و  ماساژ  سونا خشک ، سونا بخار ، سونا برف ، سونا نمک در ایران و کشورهای همجوار 
استخر هیدروتراپی استاتیکبرخی از تمرینات آب درمانی دارای دامنه حرکتی کوتاهی بوده و به همین دلیل باید با استفاده از وسائل خاص، در ش
۱۵۸ روز و ۱۴ ساعت و ۱۰ دقیقه مانده به چیزی که دوست دارم هر چه سریع‌تر از شرّ آن خلاص شوم :) 
اگر کسی هست که اینجا را می‌خوانَد، به احترامش لازم دانستم که بگویم ۱۵۸ روز آنلاین نخواهم شد. 
بدرود.
 
ایستاده«ابر و باد و ماه و خورشید و فلک»، از کارزیرِ این برفِ شبانگاهیبدتر از کژدُم،می‌گَزَد سرمایِ دی ماهی.کرده موج برکه در یخْ برفدست و پای خویشتن را گمزیر صد فرسنگ برف،امادر عبور است از زمستان دانهٔ گندم.
محمدرضا شفیعی کدکنی_۱۳۷۳
هرچند که زندگی‌ها ماشینی شده و کوچه‌ها عمودی! اما هنوز هم آدم‌ها به دنبال گوشه‌ای سرسبز و با طراوت می‌گردند تا کمی در آن جا به آرامش برسند. طراحی فضای سبز در جا به جای شهرها، حیاط خانه‌ها، ویلاها و حتی دیوارها این مسئله را به خوبی نشان می‌دهد. اصلا فضای سبز چیست؟ اگر فکر می‌کنید که طراحی فضای سبز تنها یعنی کاشتن تعدادی گل و گیاه در کنار هم سخت در اشتباهید! روش‌ها و اصول مختلفی برای محوطه سازی فضای سبز وجود دارد و از اِلِمان های مختلفی برا
به نام خالق زیبایی‌ها
صدایش را رها کرد، لابه‌لای هیاهوی دنیایی که برای مبارزه با آن دنیایش را به
تلاطم‌ها واداشته بود تا شاید پیروز میدانی شود که با امید برد در آن گام نهاده
و گرد و غبارهایش را با بارانی به زلالی باران پاییز دل‌های بی‌قرار شست‌وشو
داد،  تا رخ‌واره بی‌نقاب درونش را جانی تازه بخشد؛ برای مبارزه‌ای به طولانی
سال‌های گذر کرده از عمرش و بروبد هر چه تنهایی را. مبارزه با تنهایی‌هایی
که وجودش را در حصار تارهای نامرئی ام
#جاودانه
میرقصی چه عاشقانههمچون شکوفه‌های بهاریبرسطح برکه دلمبا تو بهار همیشه نامش اردی بهشت است!
خسته از تنهایی ها،درخوابمتکثیر می شوی هرشبببین چگونهبا نوازشت گیسوانت شاعرت می شوم!
هر بهار،از آسمان دستانت باران عشق می ریزدچین های دامنتمسیر کوچ پرستوهاصدایتطعنه می زند به نغمه خوانی های پرندگان صحراببین!ببین مرا کهبا خیالت اینگونه عشق را تفسیر می کنم.
آری،وقتی که با خیالت اینگونه زندگی را در من زنده می کنیاگر کنارم بودی،چه خوشبخت بود ب
در برکه‌ی خاموش دلم‌ ماه ندارمجز ترک تو ای عشق دگر راه ندارم
انگار همه سوی دلم سنگ پراندَند...انگار دگر راهی به جز چاه ندارم
دیوانه مَخوانید منِ سَر به هوا را ...من توشه‌ای جز این سرِ گمراه ندارم
دیروز دلم خرمنی از عشق تو را داشت امروز به غیر از تَلی از کاه ندارم
هر کس به طریقی به دلم سنگ جفا زَددر سینه‌ی خود جز غم جانکاه ندارم
#آشتیانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌برگرفته از @JanJiyarlr
فیشنگار در این هفته پر تلاطم چهار مطلب منتشر کرد که چهل و نُه نفر در این مطالب به گفتگو و مشارکت پرداختند و جمعا این پست ها 134 کامنت دریافت کرده است (همه اش رو مدیر فیشنگار به تنهایی پاسخ داده است!)
 
در جدول زیر میزان مشارکت خواننده‌های محترم فیشنگار در گفتگوها به صورت هرمی ترسیم شده است. امیدوارم که همیشه بر فراز قله رفاقت بدرخشید و امید که هر فضیلتی هست شما بر قله‌ی آن باشید.
 
 
پ.ن: نویسنده وبلاگ«لبخند ماه» هم در پست چهارم مشارکت داشتند ک
روزی دانشمندی به همراه پسر بچه ای کنار برکه ی کوچک و پر آبی نشسته بودند. پیرمرد سنگی در آب انداخت و گفت : همیشه دیدن این موج های دایره ای شکل حاصل از نیروی سنگ مرا سرگرم می کند. این موج ها آرامش بخش اند.
پسرک پاسخ داد : ولی من دوست دارم بدانم چگونه می توانم موج های مثلثی یا مربعی بسازم.
پیرمرد او را بسیار تشویق کرد و گفت : تو در آینده دانشمند بزرگی خواهی شد.
کسانی دانشمند واقعی هستند که به جزئیات اطراف خود می نگرند و ترسی برای بیان پرسش ها و سؤال ها
آاا اوبی : 
نشانه آرامش و صلح و همچنین  به معنای وفاداری است. 
سمبولیک: همانند آب بی تلاطم دریاست.
 
کسب درجه کیو ۷( آبی یک خط)،
مرتضی فلاح
را خدمت ایشان و خانواده محترمشان تبریک و تهنیت عرض می نماییم
آرزومند موفقیت های روز افزون شما،سالم و سلامت در پناه خداوند باشید
 
 پس از موفقیت در آزمون مربوطه و گذشت یک سال توقف در کمربند نارنجی 
 
شناسه ملک : 3484
این باغ با درختان مثمر و سرسبز با فضاسازی عالی و نمای سنگ و لوکیشن عالی  دارای سند شش دانگ عرصه اعیان و پایانکار است.باغ مذکور 1675 متر متراژ داشته و دارای 500 متر بنا  شامل 300 متر سالن مجزا ، سرویس بهداشتی مجزای زنانه و مردانه ،رختکن لباس و اتاق مدیریت و اتاق عقد و آشپزخانه بصورت کاملا مجزا است.این ملک شامل دو انباری و اتاق سرایداری 60 متری می باشد .انشعابات این باغ ویلا شامل 50 آمپر برق و 16G گاز و آب شهری است..محوطه سازی این ملک  شامل ب
رفتینگ یک ورزش تفریحی مشهور در سراسر جهان است. سطح هیجان و ترشح آدرنالین در خون با ورزش رفتینگ تجربه‌ای هیجان‌انگیز را رقم خواهد زد. هنگامی که شما به سمت آب‌های پر تلاطم می‌روید، چشم‌انداز شگفت‌انگیزی را تجربه خواهید کرد. رفتینگ ورزش و تفریحی مهیج است که افراد به تنهایی یا به شکل گروهی بر قایق‌هایی که اکثراً بادی هستند، سوار می‌شوند و قایق را در مسیر رودخانه هدایت می‌کنند. هر چه رودخانه خروشان‌تر باشد هیجان و زیبایی رفتینگ بالاتر می
هرقدر هم ساکت نشستن مشکلت باشدحرف دلت تا می‌توانی در دلت باشد،اینقدر در گفتن دویدی، کوله‌بارت کو؟این سهمِ خیلی کم نباید حاصلت باشدحالا که اینقدر از تلاطم خسته‌ای، برگرداما اگر خاکی بخواهد ساحلت باشدتا وقت مردن روی خوشبختی نمی‌بینیتا درد و رنج آغشته با آب و گِلت باشداحساس غربت می‌کنی وقتی که شوقی نیستحتی اگر یک‌عمر جایی منزلت باشداصلاً بگو کی در ازای شعر نان دادهیا خنده‌ای، حرفی که شاید قابلت باشد؟از گفتنی‌ها با تو گفتم، بعد از این
اگر می‌توانستیم به ۳.۵ میلیارد سال پیش برگردیم، مریخ چه وضعیتی داشت؟ دانشمندانی که در حال کار با مریخ‌پیمای کنجکاوی هستند، ساخت تصویر مورد نظر را جزو اهداف خود قرار داده‌اند. تصور کنید در کف حفره‌ی گیل مریخ تکه‌های کوچک آب وجود داشته باشد. حفره‌ی گیل یک آبگیر باستانی است که ۱۵۰ کیلومتر عرض دارد و مریخ‌پیمای کنجکاوی در حال کاوش درون آن است. شاید جریان‌های آب باعث شیاردار شدن دیواره‌های آن شده باشند. شاید بتوان گفت وجود آب و خشک شدن آن ب
NAQIB POOL GROUP
NAQIB ESTAKHR GROUP
گروه نقیب استخرمشاوره  ،  محاسبه  ،  طراحی  ،  نظارت  ،  ساخت تعمیر ، بازسازی و نوسازی کامل پروژه های : استخر شنا : خصوصی و عمومی آبنما ، برکه ، دریاچه مصنوعیمجموعه پارک آبی ، مجتمع آبدرمانی ،  مجموعه اسپا  و  ماساژ  سونا خشک ، سونا بخار ، سونا برف ، سونا نمک در ایران و کشورهای همجوار 
هزینه ساخت پارک آبی ارتباط مستقیم با نوع طراحی،تعداد دستگاه های موجود در پارک ابی ، متراژ ساخت استخرها دارد.درصورتی که پارک آبی به صورت
کتاب ملت عشق الیف شافاک
عمدهٔ داستان دربارهٔ احوالات و ارتباط شمس و مولوی است و کمترین بخش‌های کتاب از زبان این دو شخصیت روایت شده‌است و سعی شده تا از نگاه و زاویه‌های گوناگون که همان شخصیت‌های دیگر داستان هستند به این دو نفر پرداخته شود.
نویسنده در این کتاب دو داستان و در حقیقت زندگی شخصیت‌های دو دورهٔ زمانی مختلف را به موازات هم پیش برده‌است. دورهٔ اول در حدود ۶۳۹ تا ۶۴۵ قمری حول و حوش زندگی مولانا و شمس می‌گردد و دورهٔ دوم در سال ۲۰۰۸
 
با تو کشف کردم که بهاربرای گرامی داشت تنها یک پرستو می‌آید...پیش از تو، می‌پنداشتم که پرستوسازنده‌ی بهار نیست...با تو دریافتم که خاکستر، اخگر می‌شودو آب برکه ها‌ی گل‌آلودِ باران در گذرگاه‌هادوباره، به ابر بدل می‌شوند،و جویباران، در نزدیکی مصب خویشپالوده می‌شوند و به سرچشمه‌های خویش باز می‌گردند،و قطره‌ی عطر، خانه‌ی مینایی‌اش را رها می‌کند،تا به گل سرخش، بازگردد،و گل‌های پژمرده در تالارهای ظروف سیمین،به غنچه‌های کوچک در کشتز
صبح که به کنار آیینه می آیی به تصویر چشمانت در آیینه نگاه کن تا مرا از آن میان مست از میِ ِصبحگاهی عریان باز یابی که پای کوبان به سوی گوشه ای از قلبت آنجاکه از تلاطم طوفان روزگار بکر مانده هنوز ، پناه می برد چشمها و آیینه ها از مفهوم ریا و دروغ بی خبرند

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نگاه